حاشیه های معلمی
ارزشیابی ریاضی تموم شد و کلا در گیر تصحیح برگه بودم و مدام به بچه ها رسیدگی می کردم. زنگ تفریح با خیال راحت رفتم تو دفتر نشستم. تو این فکر بودم که بعد از هنر، فصل جدید ریاضی رو با تمرکز شروع کنم.
صدای زنگ رشته افکارم رو پاره کرد و معاون با گفتن جمله (طالبان علم انتظارتون رو می کشند) عملا دستور تخلیه دفتر رو داد
اصلا فکرش رو نمی کردم که در کلاس با صندلی خیس شده از برف بازی دانش آموزان مواجه بشم ولی شد
خب از قرار معلوم دیگه نمیشه نشست بچه ها مشغول نقاشی و من مشغول مرتب کردم برگه ها و تصحیح برگه های جا مانده آن هم در حالت ایستاده
صدای زنگ حالم رو خوب کرد، این یعنی 15 دقیقه رو صندلی نشستن
خرامان و شاد به سمت دفتر مدرسه می رفتم که با صدای (خانم علمشاهی سلام) سر جام میخکوب شدم
اون زنگ تفریح یکی از بچه ها صحبت کردم زنگ تفریح تموم شد و دوباره رفتم کلاس و تدریس ریاضی که اصلا عادت ندارم بشینم، پس فرقی به حالم نمیکرد زنگ خورد و من در حال مرتب کردن وسایلم و فکر به اینکه بالاخره میرم دفتر و کمی میشینم
سلام خانم علمشاهی
باز هم صحبت با اولیا و زنگ تفریح تمام شد و من ماندم و خستگی هایم
صندلی هنوز قابل نشستن نیست و زنگ آخره و من حدود 4 ساعتی هست که اصلا ننشستم
سخت ولی شیرین ماجرا اونجا بود که یهو زانو هام تیر کشید و بچه ها با نگرانی جویای احوالم بودن
به وقت یکشنبه های دیدار با اولیا
9 بهمن 1401